خسته نباشی تنهایی
تنهایی عریان
که بر لب خزینه
با لنگهای تیغتیغ
و دستهای چروکیده
و ساعدی که از شدت تورم آبیرنگ است
چشم توی چشم
مرا
نگاهکردهای میان بخارها
و صدای نفسهای تشنهام را
و صدای تق تاس بیهوده بر کاشی
و مرارت چکیدن آب را
از سقف
گوش دادهای
و صبر کردهای تا حوض
گرم
پر شود از خون
بعد خون را
با صبر
از میان پاشویه
پاک کردهای
جنازهی سفید را
در حیاط بردهای
و غمگین نگاه کردهای باران را
که بر امیر میبارد
خسته نباشی تنهایی
کارت تمام شده
لباسهات را بپوش
کاشان
دیگر نفس ندارد.