شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

گفته بودم 

گفته بودم 
منشین بر لب ِ بام ِ شکسته‌ی ما
گنجشگک ِ غمگین و
آوازه‌خوان ِ من!

اندوه ِ دیاران‌ام
می‌شکند نازکای ِ قلب‌ات را
پیش از آنی که
گزمه‌ات بگیرد و
جلادت بکُشد و
حاکم‌ات شادخوارانه فرو بلعد،
شُکرگزار نعمت نرمای خوش‌خوار ِ سینه‌ات...

آه،
گنجشگم
گفته بودم این بام شکسته است و
این دشت ِ خانه مشوّش!

حالا چه کنم؟
که مانده ام
با نازکای تن‌ات که به سردی می‌رود وُ
بلور دل کوچک‌ات که شکسته است وُ
چشمان ِ روشن‌ات 
که کم‌کم تاریک می‌شود
از هیبتِ تشویش ِآدمیان ِدشتِ من وُ
بامی
شکسته تر از ایوانِ مداین ِ عبرت‌ِ تاریخ!

بگو چه کنم
با جثّه‌ی سرد وُ
کوچک تو؟

چه کنم؟

فؤاد نظیری

شعرها

زمان بسته‌ست از رو باز هم امروز شمشیری

زمان بسته‌ست از رو باز هم امروز شمشیری

هادی خور شاهیان

بین تمام نام‌هایی که به این‌جا رسیده‌اند

بین تمام نام‌هایی که به این‌جا رسیده‌اند

سریا داودی حموله

هم ‌بغض!

هم ‌بغض!

محمدعلی بهمنی

تو هم میروی

تو هم میروی

شمس آقاجانی