این اتاق/ به تن کرده بود رنگهایی را که هیچ زمانی در تنش جا نمیشد
و در گوشهای از پنجره
ماهیان به دور این اتاق میچرخیدند
و ساعت به دور دنیا...
و از گوشهی اتاق بوی رازیانه و ردپای کودکانه شنیده میشد
و همهچیز خوب بود
و پسرها مرد میشدند
و به شکل پدرشان سیگار میکشیدند
و دختران کنار گیس سفید مادر انار دانه میکردند
و ساعت و ماهیها میچرخیدند
و بین موهای این اتاق پرندگان لانه میکردند
و از میان لایههای تن، کودکان لایهلایه پوست میریختند
و ماهیها پوست میانداختند
و ساعت به کُندی همیشه حر کت نمیکرد
زمان در میدان اسبدوانی به انتهای خود میرسید
و بوی رازیانه با بوی نمناک نمک و عطر خون مادگی/ در اتاق جاخوش کرده بود
چشمهای خانه از تمام دنیا دل کنده بود
و در انتظار صدای شلیکی بود
که از پشت
بهدست کارگران
به او برخورد کند