چشم انتظارتر از این ماشین لعنتی
چشمهای به خواب سر نزده
نگاه سرخ مهتاب است
که بغض میکند و نمیبارد
میبیند و نمیبارد
نمیبارد و امسال خشکسالی حتمیست
جیبم را در دستم میکنم
برف را زیر سرم
با چه رویی بازگردم
به خانه
چه بگوییم؟
به ساعتی که انتظارت را...
آیینهای که تماشایت...
مبلی که تو را در آغوشش...
به کلاههای بیسر...
اصلاً من هیچ
لااقل جواب این تلفن زنگزده را بده
او سالهاست که گوشش را در آخرین فریادت جاگذاشته