شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

اسکله

اسکله
زنی زیباست
زنی که جاشویش به جنگ رفت
زنی که گیس‌های بریده‌اش آن‌قدر بلند شد
که در دریا ریشه کرد
سال‌هاست از لنج‌های پهلوگرفته
هیچ‌کدام
بوی ماهی و باروت نمی‌دهند

مردی
که بی‌نهایت را می‌دانست
و بی‌نهایت را
هر روز بر گونه‌های زبرش
خیس می‌دید
مردی که می‌خندد
مردی که ما فکر می‌کنیم می‌خندد
فکر می‌کنیم جوکرِ احمقی‌ست
که بریدگیِ لب‌هاش تا بناگوش
برای زدن قهقهه‌ای از ته دل بوده
ساحلی‌ست
که گاگِریو سر می‌دهد
تمام ردپاها را پاک می‌کند وُ
دست‌های بی‌رنگ را
پس می‌زند
مرغ دریا
فرزندِ نامشروعِ اسکله و ساحل است.
پا در هوا
نمی‌داند بر کدام بستر
آرام بگیرد.
 

سید یوسف صالحی

شعرها

پرنده‌ی کوچك!

پرنده‌ی کوچك!

اقبال معتضدی

ارغوان

ارغوان

هادی میرزانژاد موحد

پیشواز

پیشواز

محمد رضا روزبه

نفیسه قانیان

ویدئو