کودتایی بدون فرجامم
«اردوغانی» درون من زنده است
عشق این قاتل همیشگیام
سالها توی خون من زنده است
مثل تهران بعدِ مشروطه
روزگارم عجیب داغان است
خطبهخط قصهی دلم درد است
رجبهرج زندگیم ویران است
شیلیام توی مشت پینوشه
اصفهانم اسیر افغانها
نه! گریزی ندارم از عشقت
ناگزیرم تو را به دورانها
تختجمشید خستهای هستم
منتظر تا دوباره برگردی
سالها پابهپای من زنده است
آتشی که به جان من کردی
خطبهخط قصههای تاریخی
راوی حال تلخ من هستند
دردهای بدون تو در من
مثل یک گله کرگدن هستند
طول تاریخ را قدم زدهام
تا که باشم کنار چشمانت
وصل ممکن نبود اما من
ماندهام سر به دارِ چشمانت