کدام حنجره بر دهانم نشسته است
که از هرچه بگویم صدای خون میآید؟
هزار خون نریخته در من است!
هزار خانهی زیبا با پنج صندلی
هر ویرانهای
تنها میتواند
گوشهای از یک زندگی را
روایت کند
و هیچ دوربینی تمام بغض یک عکاس را
نمیگوید
هر عکس گریه بر سر لحظهایست
گریه بر سر یک از دست دادگیست
هر عکس به هر جایی که اشاره کند
میخواهد بگوید:
«برگردید!»
هر ویرانهای
که تنها بتواند یک صندلی را در خود نگه دارد
گوشهای از تاریخ را نجات داده است
هزار خون نریخته در من است
هزار خانهی زیبا
با چهار صندلی.
فرق می کند
که کدام عروسک سالم مانده باشد
فرق می کند
که کدام صندلی از پایِ میز بلند شده است
با کدام حنجره فریاد بزنم
که این چکچکهی خون
قطع شود؟
هزار خونِ نریخته در من است!
هر ویرانهای رو به هر سمتی که بنشیند
میخواهد بگوید
که برگردید!
هزار خانهی زیبا
با دو صندلی رو به من ایستادهاند
و هر دیواری که قاب عکسی را نگه دارد
گوشهای از زندگی را نجات داده است.
هزار خون نریخته در من است.
هزار خانهی زیبا
با یک صندلی
هزار خانهی زیبا
با یک صندلی
هزار خانهی زیبا
با یک صندلی