هالهای از ابر
چشمان تو را پوشانده
و میبینمت
که در آتشی سرخ
که خود برافروختهای
میسوزی و میسوزانی
جهانی را که پیش از تو
نوری حتی بهاندازهی یک روزن
تجربه نکرده بود.
جنگلهای حرا
در زیر آبهای کم عمق
آتش گرفتهاند
و ماهیها
کباب یکدیگر را میخورند
و دودی نیست که چشم کسی را کور کند
و هالههای ابری
دنیایمان را بینمان تقسیم کرده
و من میدانم
برای محافظت از مرزهایت
تمام سربازانی که پیش از این زیستهاند را
در آن نهان ساختهای
و من خودم فریاد آتش را شنیدم.
به نیمروز که برگردی
ماحدان یکدیگر بودیم
ما عاشق و معشوقیم
و عطر نفسهایمان
هنوز هم
راهنمای شرق و غرب ملاحان دریاست
اگر به صبح برگردی
مردمانش هنوز تولدمان را جشن میگیرند
ما تندهای سوخته از آب میگیریم
و فرمان آتشبس دادهاند
و هالهای از ابر چشمان تو را پوشانده
و میبینمت
از پس آتشی سرخ
در آبهای کمعمق