در کوره میسوزم بدون تو، این تجربه آهنگرم کرده
با شمعها فامیل نزدیکم، پروانگی خاکسترم کرده
دور و برم مریم فراوان است، عیسای شعرم از تپش افتاد
هر چند عصر جاهلیت نیست، ابیاتِ بیتو ابترم کرده
گاهی به آتش میکشم تختی، جمشیدهای عصر خوشبختی
کشورگشایی دلت سخت است، این عقدهها اسکندرم کرده
رسوا شدن در مسلک من نیست، همرنگ با مردم نخواهم شد
حرف من و تو حرف رو در روست ، هرچند دنیا خنجرم کرده
گاهی شبیه دلقکی شادم ، از روی لبها خنده میچینم
در خود ولی از درد میپیچم، اینگونه غم بازیگرم کرده
با سازِ ناکوک از همان اول، در باد رقصاندی مرا چون بید
از بس مطیع امر دل بودم، فرمانبریات نوکرم کرده
در باتلاقت، آرزوهایم، بالا و پایین میروند اما
یکروز میبینی که از صبرم، مرداب تو نیلوفرم کرده