و من بعد از مرور لحظههای باد و باران؛ عاشقت هستم
همیشه مثلِ خلوتهای اوجِ کوهساران؛ عاشقت هستم
چه شبهایی شکستم، سوختم، عشقم؛ دوباره جانِ شیرین داد
ورایِ تلخیِ ویران شدنهای ِ فراوان؛ عاشقت هستم
صفایِ قهر و صلح و آشتیهای جنونآمیز و چشمانت
پر از تازه، پر از شیراز و تبریز و خراسان؛ عاشقت هستم
ترا سر میکشم با جامی از انگورهای دیمِ اورامان
موَقّرتر زگنبدهای معصومِ سپاهان؛ عاشقت هستم
سرا و آستان و صحن و درگاهت؛ جواهرْدانههای صید
پر از پرواز و همبالِ کبوترهای ایوان؛ عاشقت هستم
جهانِ ما؛ گل و خاری شکفته توأمانی در تضادِ هم
دماوندِ وقارت، آسمانی، من، بیابان، عاشقت هستم
زلالِ بی مثالِ چشمهساران و عمیق و بینیازی تو
به هر حالت؛ درشت و نرم و آهسته شتابان؛ عاشقت هستم
پراز متنِ ملیحی از غزل؛ ناز و نوازشهای موجآگین
هزاران خاطره کوچه؛ هزاران شب خیابان؛ عاشقت هستم