شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

از تنهایی بدم می‌آید 

از تنهایی بدم می‌آید 
از آن‌همه پرنده‌ی رها
از کلمه 
 از مرگ 
که نمی‌گذارد حقیقت زمان را فراموش کنم
زمان که آبگیر بزرگ ماهی‌ست
سر می‌رود از حوصله‌ی رود 
بالا می‌اندازد دهان قلاب را 
بعد که آرام شد 
یکی‌یکی ماهیان مرده را به دهان پرنده‌ها پس می‌دهد

چگونه باید دهانم را از کلمه‌ی مرگ خالی کنم 
تا پیکرم با اولین کوچ برگردد؟!

کاوه اکبری

شعرها

همین که این در وامانده باز باز شود،

همین که این در وامانده باز باز شود،

محمود صالحی‌فارسانی

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

جواد محمدی فارسانی

هم ‌بغض!

هم ‌بغض!

محمدعلی بهمنی

  شهر را تکه‌ای چشم‌هات  خفه می‌کند در شعر

 شهر را تکه‌ای چشم‌هات  خفه می‌کند در شعر

بهراد باغبانی نیک