برایت مینویسم
بر نیمکتی که ستارهای معلق را
از گردش چشمانت بهیاد میآورد
مینویسم
تنهاییام تابیست
که ماه را تکان میدهد
و آن درخت را میفهمم
که هرچه ریشه بدواند خاک دیگری نیست
و باد نمیتواند میوههایش را بارور کند
مینویسم
من مربعی به ابعاد سنگفرش
دلتنگ پاهایت
که برگردی و بایستی بر سینهاش
و من در صدایت سکوت زمین را لمس میکنم
نزدیکم شو تا کلمه را با تو بردارم
و از هر نقطه ستارهای بیاویزم برای شب
ابرها بیایند
فصلها بروند
و از دهانت تا دهانم کلمهای باشد برای بوسیدن
روز آن را دود کنیم یا شب ؟
خورشید باشد یا ماه
که اجاقم را با آن روشن کنم؟
میباری و
عطر رُستن را میافشانی
و چشمانت که دو رود را پنهان کرده بود
هرجا میخواست، جاری میشد
بوی توست که خانه کردهام اینجا
بوی توست، میپیچد لای درخت
و اگر خاک را کنار بزنم میجوشی
صورتم را دوست بدار
و بگذار صدایت بزنم
بنشینی بر تاب
و ماه تکان بخورد
بخوانی
برگزیدهی من
برگزیدهی من
مرا انتخاب کن
آنگاه که باد میوزد
و تأکید میکنی رسومات را بلدم
گفتی: بفرمایید
با دستانی که شسته بودم میان چشمهایتان
گردنبندی بود میخواستم ببندم
باور کنید ترسیدم
ترسیدم، پلک بزنید و بگویید! چه؟
باور کنید آهسته بود
حرکت پاهایم
وقتی رد پاهایتان را میگرفتم
اگر پلک بزنید شب را خاموش میکنید یا روز را؟
بدل شدن به تصویری در چشمانت
و صدایی در دهان
بدل شدن به قهرمانیست
با نام گلها
تا میان دستانت بایستم
بو بکشی
رسوخ به تنت
تا ادامهی زندگی در اندامت
رودیست که گاه به چشم میآید
گاه از چشم میریزد