من زندهام
من از پرواز پرستویی جاماندهام که به سوی سرزمینهای جنوب برمیگشت
جهان از جمجمهی پازنی پیر رد شده بود و صیادهای جوان از دریا دستِ پُر برمیگشتند
پرستوهای مهاجر آسمان را به منقار گرفته و از
قطبهای دور دور میشدند
از قطبهای سرد
از قطبهای دروغگوی مرد
در قطبهای دور
آسمان هر روز صبح از خیابان به خانه میآمد با
سینهای شکافته از کلمات
آهسته کلاهش را برمیداشت تا به آزادی بیاویزد
آسمان زنده بود
تنها خیابانها را و کلمات را و آزادی را به آلزایمرش
داده بود تا بتواند با پرستوها برگردد
من زندهام
من زندهام و همهچیز را به چشم دیدهام
من جهانی هستم که از جمجمهی پازنی پیر به تور صیادی جوان افتادهام و در قطبهای دور یخزده از دنیا رفتهام.