گفت‌وگو با علیرضا طبایی؛ شاعری که نخستین شعرهای حسین منزوی را منتشر کرد


غواصی در اعماق تباهی و اندوه


غواصی در اعماق تباهی و اندوه

گرچه برخی از مکاتب نقد ادبی دخالت ‌دادن اطلاعاتِ زمینه‌ای را در بررسی آثار یک مؤلف اشتباه می‌دانند، اما دامنه‌ی تأثیرگذاری‌های متقابل بین این دو، در کارنامه‌ی ادبی شاعری که شعر، عنصری لاینفک از زندگی روزمره‌اش بود، امری ضروری است. با این رویکرد در میان شاعران و منتقدانی که هم به لحاظ سنی، حضور و زیست شاعرانه‌ی منزوی را درک کرده‌اند و هم توانایی گفتن از او و جایگاهش را دارند، علیرضا طبایی (شیرازـ1323) یکی از بهترین گزینه‌هاست. رابطه‌ی دوستی او در جایگاه روزنامه‌نگار با منزوی، این فرصت را ایجاد می‌کند تا از روحیات شخصی و تأثیرپذیری‌اش در برابر ناملایمات زندگی، به ویژگی‌ها و امتیازاتش در غزل‌سرایی، پل زد و به تصویر واضح‌تری از واقعیت حسین منزوی رسید. او معتقد است تلخی‌ها و ناملایمات زندگی، مایه‌ی‌ تحول و غنای شعر منزوی شد اما غوطه‌‌خوردن در این ورطه، حاصلی جز تباهی و نابودی برایش به‌ همراه نداشت.
*شما یکی از غزل‌سرایان همنسل زنده‌یاد منزوی هستید که علاوه بر کسوت مشترک، سابقه‌ی دوستی دور و درازی نیز با یکدیگر داشته‌اید. این آشنایی و همراهی به چه دوره‌ای بازمی‌گردد و چطور اتفاق افتاد؟
آشنایی من با زنده‌یاد حسین منزوی به سال‌هایی برمی‌گردد که به تهران آمده بودم. من شاعری جوان و علاقه‌مند به آشنایی با شاعران نوآور و توانمند همدوره‌‌ام بودم. در جلسه‌ی شعرخوانی با منزوی آشنا شدم. آن سال‌ها، جلسات شعرخوانی گوناگونی بود که به همت افرادی علاقه‌مند برپا می‌شدند و بعضی‌هاشان شاخص‌تر و شناخته‌شده‌تر بودند. یکی از آن‌ها، جلسه‌ی شعرخوانی‌ای معروف به «کلبه‌ی سعد» بود. کلبه‌ی سعد در واقع نام خانه‌ای قدیمی بود در محله‌ی آبسردار تهران و به یک خانم شازده‌ی قاجاری تعلق داشت. تصویری که از او در ذهن دارم، تصویر خانم مسنّی است با سر و وضع خاص، زیورآلات فراوان و آرایشی غلیظ و پر دنگ‌و‌فنگ. جلسات در بالکن خانه برگزار می‌شد، که بالای یک پلکان قدیمی بود. حسین منزوی را آن‌جا دیدم؛ اگر اشتباه نکنم، سال 1347 بود.
اولین‌ بار به دعوت چند تن از دوستان و آشنایان شاعر؛ از جمله زنده‌یاد مشفق کاشانی و زنده‌یاد اسماعیل رها ـ که به «کلبه‌ی سعد» رفت‌و‌آمد ‌داشتند ـ در جلسه‌ی شعرخوانی شرکت ‌کردم. آن‌جا بود که حسین منزوی را به من معرفی کردند و با هم آشنا شدیم. هر دو جوان بودیم ـ منزوی یکی دو سال از من جوان‌تر بود ـ مراسم که تمام شد، دیگر شب شده بود. میهمانان یکی‌یکی متفرق می‌شدند، اما صحبت‌های دونفره‌ی ما ادامه داشت و تصمیم گرفتیم حین پیاده‌روی به مصاحبتمان ادامه بدهیم.
تازگی و نوآوری غزل‌های منزوی، از همان دیدار اول من را جذب خود کرده بود. خصوصاً یکی از غزل‌هایش که آن ایام، حسابی گُل کرده بود: «لبت صریح‌ترین آیه‌ی شکوفایی‌ست/ و چشم‌هایت شعر سیاه گویایی‌ست/ چه‌ چیز داری با خویشتن که دیدارت/ چو قله‌های مه‌آلود محو و رؤیایی‌ست/ ...» البته این بیتش مشهورتر بود: «تو از معابد مشرق‌زمین عظیم‌تری/ کنون شکوه تو و بُهت من تماشایی‌ست.»
خلاصه‌ این‌که پیاده‌روی آن‌ شب ما طولانی شد. درباره‌ی شعر صحبت می‌کردیم و قدم می‌زدیم؛ بدون این‌که درکی از گذر زمان و بُعد مسافت داشته باشیم. به خودمان که آمدیم، نزدیک‌های صبح بود. از شما چه پنهان، آن اطراف یک حلیم‌فروشی بود و ما هم هوس کردیم حلیم بخوریم. یادم می‌آید اولین‌ بار بود که می‌دیدم کسی به جای شکر، در حلیم نمک می‌ریزد و می‌خورد ـ چون ما شیرازی‌ها معمولاً حلیم را شیرین می‌خوریم ـ به هر حال اتفاق جالبی بود که آن شب را برایم خاطره‌انگیز‌تر کرد.
آن تجربه‌ی خاص، در واقع مطلع آشنایی و دوستی من و حسین منزوی بود. بعد از آن زیاد پیش می‌آمد که یکدیگر را در جلسات و قرارهای مختلف ملاقات کنیم. معمولاً تاریخ و زمان جلسات شعر را به یکدیگر اطلاع می‌دادیم و همراه جمعی از دوستان شاعر، در آن‌ها شرکت می‌کردیم.
تا آن‌جایی که می‌دانم، شما آن دوره در مطبوعات فعالیت می‌کردید و در نشریات آن زمان، دبیری صفحات شعر برخی مجلات هم بر عهده شما بود. از منزوی هم شعر چاپ می‌کردید؟
بله. در همان دوره‌ی آشنایی من دبیر صفحات شعر و هنر مجله‌ی جوانان بودم و برخی از آثار منزوی هم با انتخاب و تصمیم من در همان صفحات منتشر شدند. این مسئله هم باعث تشویق بیش‌تر او می‌شد و هم این‌که در شناساندن شعرش در مجامع ادبی و بین شاعران و مخاطبان شعر مؤثر بود. نوآوری‌هایی که در غزل‌های منزویِ بیست‌و‌چندساله بود، به مذاق خوانندگان مطبوعات خوش می‌آمد و طبیعی است که خیلی‌ها منزوی را ابتدا از طریق همان نشریات و صفحات شعر شناختند.
البته علاوه ‌بر آن، ما جلسات شعرخوانی مستقلی تحت عنوان «شب شعر جوانان» داشتیم که عصرهای دوشنبه برگزار می‌شد. خیلی از شاعران پیر و جوان در آن جلسات شرکت داشتند. آن جلسات در سالن اجتماعات روزنامه‌ی اطلاعات؛ واقع در سه‌راه خیام ـ نزدیک به میدان توپخانه و خیابان امام امروز ـ تشکیل می‌شد. حسین منزوی هم به دعوت من در این جلسات شرکت می‌کرد و شعرخوانی‌های پرشوری داشت.
واکنش شاعران در این جلسات به شعر منزوی چه بود؟
رسم بود که گاهی درباره‌ی شعر برخی از شاعران، صحبت می‌شد و گاهی هم کار به انتقاد می‌کشید. شعرهای منزوی هم از جمله آثاری بود که کم‌و‌بیش مورد نقد و اظهارنظر حضار قرار می‌گرفت. فکر می‌کنم آن جلسات، هم بستر مناسبی برای آشنایی متقابل منزوی و جامعه‌ی ادبیِ آن دوره را فراهم می‌کرد و هم این فرصت را به او می‌داد تا از نظرات منتقدان استفاده کند؛ هر چند که روحیه‌ی خاصی داشت و چندان تسلیم نظر منتقدان نمی‌شد.
یعنی چطور؟
منزوی از همان سال‌ها، معمولاً پاسخ منتقدانش را می‌داد و گاهی با آن‌ها وارد بحث و جدل هم می‌شد. اصلاً یکی از ویژگی‌های منزوی، همین جدل‌کردنش بر سر شعر بود. به‌قول سعدی، او همیشه در شعر «مدعی» بود و روی نظر خود پافشاری می‌کرد. بنابراین میزان تأثیرپذیری‌اش از نظر سایرین و نقش آن‌ها در شکل‌گیری ذهنیت شاعرانه‌‌اش بیش‌تر تابع روحیات و درونیاتش بود؛‌ اما به‌‌طور قطع آن بحث و جدل‌ها در کار منزوی بی‌تأثیر نبوده است. چرا که اساساً همین روابط دوسویه است که کلیت آثار و شخصیت یک شاعر را شکل می‌دهد.
بجز مشفق کاشانی و اسماعیل رها، چه شاعرانی را به یاد دارید که در جلسات شعر آن دوره، خصوصاً جلسه‌ی شعر جوانان، شرکت می‌کردند؟
خیلی‌ها می‌آمدند. جواد طالعی، محمدعلی بهمنی و شاعران جوان دیگری هم بودند که در آن جلسات شعرخوانی شرکت می‌کردند. همچنین زنده‌یاد عمران صلاحی از جمله آن‌ها بود که هر هفته می‌آمد و شعر می‌خواند. یادم می‌آید که از طنز منحصربه‌فرد آثارش بسیار استقبال می‌شد.
با توجه به پیشینه‌ی غزل و فعالیت غزل‌سرایانی همچون منوچهر نیستانی، سیمین بهبهانی و امیرهوشنگ ابتهاج، غزل و غزل‌سرایی ـ خصوصاً در شرایطی که جریان‌های منشعب از شعر نو اعم از نیمایی و سپید و... در آن سال‌ها بسیار مورد توجه محافل ادبی بودند ـ چه جایگاهی داشت؟
به ‌دلیل سابقه‌ی چهره‌های سرشناسی که از آن‌ها نام‌ بردید، فضای کار برای غزل‌سرایان جوان مهیا بود. غزل معاصر در آن دوره به دلیل سابقه‌ی طولانی و فعالیت چهره‌های شناخته‌شده، قالبی تثبیت‌شده بود. البته همین مسئله، کار را برای غزل‌سرایان جوان، سخت‌تر می‌کرد. به‌قول معروف؛ عرض اندام کردن جوان‌ترها در برابر شاعران پرآوازه، کار ساده‌ای نبود. خصوصاً برای شاعرانی چون حسین منزوی که داشتند چهره‌ای تازه از غزل را ترسیم می‌کردند. اما در پاسخ به سؤال شما باید بگویم که به هر حال غزل‌سرایی رسمیت داشت و نوآوری‌‌های شاعرانی چون منوچهر نیستانی، سیمین بهبهانی و تا حدی هوشنگ ابتهاج، این زمینه را ایجاد کرده بود که شاعران جوان‌تری چون حسین منزوی نیز این جسارت را در خود ببینند که در قالب غزل، نوآوری‌های خود را مطرح کنند.
این نکته را هم اضافه کنم که در همان سال‌ها، طیفی هم ظهور کردند که بعد از انقلاب و به واسطه‌ی حضور در حوزه‌ی هنری به شاعران حوزه معروف شدند. وجه اشتراک آثار آن‌ها درونمایه مذهبی بود و معمولاً سعی می‌کردند خودشان را متفاوت از سایر شاعران معرفی کنند. بعضی از آن‌ها هم آثار تأثیرگذاری داشتند که مورد توجه قرار می‌گرفت.
البته اشاره کردید به تازگی و نوآوری در شعر منزوی؛ اما مشخصاً چه ویژگی‌هایی در شعر او بود که شما و دیگران را مجذوب می‌کرد؟ یا بهتر است بپرسم؛ چه عواملی غزل منزوی را از غزل دیگر شاعران همعصر خود، متمایز می‌کرد؟
نوآوری‌های منزوی هم در زبان و بیان شاعرانه و هم در فرم و شکل غزل، کاملاً متمایز و درخشان بود. او غزل‌سرایی جسور بود و همان‌طور که گفتم در کار خودش مدعی بود. البته جسارت ادبی منزوی، در روحیات و شخصیتش ریشه داشت. اشاره کردم که او در مجامع و جلسات ادبی، با منتقدان و شاعران دیگر وارد جدل می‌شد و حتی می‌توانم بگویم تا حد زیادی پرخاشگر و خشن بود. شاید بهتر است در توصیف شخصیت او از عبارت «عصیان‌گر» استفاده کنم؛ همان عصیانی که در غزل‌های او تسری پیدا می‌کرد و کاملاً محسوس بود. بنابراین فکر می‌کنم عصیان‌گری و جسارت‌ِ نوجویانه‌، اصلی‌ترین ویژگی و وجه تمایز در غزل‌های منزوی بود. همین است که آثار او با گذشت زمان و پس از چند دهه، همچنان تازگی و جذابیت خود را حفظ کرده و همچنان مخاطبان خودش را دارد. اتفاقاً همین جذبه در شعر منزوی بود که باعث شد نسل‌های جدیدتر نیز به غزل امروز علاقه‌مند شوند و درصدد خلق نوآوری‌های تازه‌ای در قالب غزل برآیند. در واقع حسین منزوی علاوه ‌بر غزل‌های ماندگاری که از خود به جا گذاشت، مشوق و چراغ راه جوانان هم شد.
یکی از ویژگی‌های مبرهن در شعر منزوی این بود که هم نزد متخصصان شعر، جایگاه والایی داشت و هم برای مردم کوچه و خیابان، شنیدنی بود؛ تا جایی که برخی از ابیاتش در ذهن و خاطر مخاطب عام نیز نقش بسته است. این ویژگی را چطور تحلیل می‌کنید؟
اولاً باید اشاره کنم که تأثیرگذاشتن بر مخاطبان و به وجد آوردن آن‌ها، برای منزوی از اهمیت زیادی برخوردار بود. به همین خاطر هم بود که علاقه‌ی زیادی به شرکت در جلسات شعرخوانی داشت و در جلسات ادبی، حضور پویایی داشت. طبیعتاً این تمایل و توجه باعث می‌شد برای خلق آثار نوآورانه و متنوع که مخاطب را غافلگیر می‌کرد، تلاش کند.
اما نکته‌ی دیگری که باید در آثار او مورد توجه قرار گیرد، زمینه‌ی لیریک (Lyric) توأم با شور و احساس و برجستگیِ مضامین عاشقانه در آن‌ها بود. در واقع آثار او برخاسته از عواطف و احساسات شخصی‌اش بود و دقیقاً به همین دلیل هم به دل مخاطبان می‌نشست و ماندگار می‌شد. منزوی عاشقانه‌های بسیار زیبا و نویی دارد، اما حُسن کارش این بود که به عاشقانه‌سرایی محدود نمی‌شد؛ به‌‌طوری که در عینِ حال از شرایط اجتماعی پیرامون خود نیز تأثیر می‌پذیرفت و به آن‌ها پاسخ می‌داد. منظورم تألماتی است که بنا‌ به‌ دلایل مختلف در طول زندگی تجربه کرد؛ چه درد و اندوهی که از سرنوشت تلخ برادرش به آن دچار شد و چه غم و گرفتاری‌هایی که متوجه شخص خودش شد و به زندگی شخصی‌اش ارتباط داشت. در اصل شعر منزوی هرگز از دریچه‌ی عشق و احساس فاصله نگرفت اما همزمان تلخی‌هایی که از جامعه متحمل می‌شد، او را به سرایش آثاری اجتماعی‌تر سوق می‌داد. این رویکرد را حتی می‌توان در بخشی از آثارش، گرایش به ‌سمت شعر اعتراضی قلمداد کرد. همان‌طور که گفتم اعدام برادر، متارکه از همسر و... رگه‌های متفاوتی را به شعر او اضافه کرد تا از پنجره‌ای متفاوت از عاشقانه‌ها، به جامعه نگاه کند. این قبیل اشعار او در همان زمان سرایش و انتشار، برای مخاطبانی که با پیشینه‌ی آثار عاشقانه‌ی او آشنایی داشتند، تا حد زیادی تازگی داشت.
این تغییر فضا و تحول را می‌توان در آثار منزوی حس کرد؛ به‌طوری که از یک‌جایی به بعد، به‌ نظر می‌رسد که عنصر اصلی شعر او، اندوه و تنهایی باشد.
دقیقاً.
و شما معتقدید این تحولات که البته دلایل خوشایندی نداشت، در نهایت باعث غنای شعر منزوی شد؟
بله. معمولاً خلق هنر از یک طرف برای هنرمند زاینده است؛ یعنی مانند چشمه‌ا‌ی زلال به زندگی او طراوت و تازگی می‌بخشد و از طرف دیگر، می‌تواند هنرمند را به ‌سمت نابودی بکشاند. منزوی بعد از این‌که طعم غم و اندوه را در زندگی شخصی، خانواده و جامعه‌ی خود چشید، روز‌به‌روز خودش را بیش‌تر و بیش‌تر در اندوه و تنهایی غرق کرد. گویا فکر می‌کرد باید خودش را به دست این رودخانه‌ی خروشان بسپارد و در آن فرو برود؛ بلکه بتواند با پذیرفتن شرایط، کم‌تر از گرفتاری‌ها و مشکلاتی که او را احاطه کرده بودند، رنج ببرد. البته تکرار می‌کنم که او در اوج این شرایط نیز سرودن شعرهای عاشقانه و ناب خود را ترک نکرد، اما چنانچه می‌بینیم، عاشقانه‌های او نیز از رنجی که به آن مبتلا بود، تأثیر می‌پذیرفتند. همین است که می‌گویم هنر، هم باعث شکوفایی و درخشش او شد و هم از سوی دیگر، او را به ‌سمت ویرانی و تباهی پیش برد؛ آن‌ هم به‌گونه‌ای که صراحتاً از غرق شدن در آن وضعیت، استقبال می‌کرد و به آن علاقه نشان می‌داد. اگر بخواهم ساده‌تر توضیح بدهم، منزوی احساس می‌کرد تن دادن به آن مسیر ویران‌گر، او را به خلاقیتی متعالی پیوند می‌زند؛ اما متأسفانه حاصل آن تجربیات خلاقانه، نابودی او بود.
به‌گمان متخصصان، منزوی در آثارش از مفاهیم و تعابیری که در شعر قدما وجود داشت، در کارکردهایی امروزی و بدیع استفاده می‌کرد و همین مسئله برای مخاطبانش دلچسب بود؛ خصوصاً این‌که او بدعت‌های خاص خودش را در زبان نیز داشت. نظرتان درباره‌ی این پیوندها در شعر منزوی چیست؟
اولین مسئله‌ای که باید در کارنامه‌ی ادبی حسین منزوی به آن توجه کرد، تسلطی بود که بر ادبیات و شعر کلاسیک داشت. همین تسلط کم‌نظیر بود که به او جسارت نوآوری ـ که به آن اشاره کردید ـ می‌داد. منزوی، عاشق سعدی بود و آثار او را، عاشقانه می‌پرستید. البته به حافظ، مولوی و خیام نیز علاقه زیادی داشت، اما سعدی الگوی کاملی بود که با تأسی به آن، زبان و خلاقیت‌های زبانی خود را شکل می‌داد.
اشعارش هم به‌‌ تبعیت از سعدی، بسیار تمثیلی است.
بله. برای مثال آن غزل مشهور منزوی را به ‌یاد بیاورید که این‌طور شروع می‌شود: «خیالِ خامِ پلنگِ من/ به‌سوی ماه پریدن بود...» این تعبیر پلنگ و چنگ ‌انداختن به ماه که استعاره‌ای ا‌ست از باختن زندگی در راه رسیدن به عشق، تعبیری قدیمی است؛ اما او به‌گونه‌ای تازه آن را روایت می‌کند و شاید بشود گفت، با طرح آن آینده‌ی خود را پیشگویی کرده است. خلاقیتی که او بر پایه‌ی تسلط بر ادبیات کلاسیک داشت، برخی از غزل‌هایش را جاودانه کرد. من «جاودانگی» را درباره‌ی بخشی از آثار منزوی، کلمه‌‌ای مناسب می‌دانم.
در ادامه البته از تخیل گسترده‌ی منزوی در سرودن نیز نباید غافل شد. آثار او به‌شدت خیال‌انگیز است. آشنایی با این ویژگی‌ها حتماً برای شاعران جوانی که می‌خواهند ادامه‌دهنده‌ی مسیر منزوی باشند، راهگشاست. آشنایی با شعر کلاسیک و در عین حال، پاسخ‌دادن به نیازهای درونی خود اهمیت زیادی دارد. عاشق شدن نیازی درونی است و این‌که شاعر چطور با شعر خود به این نیاز درونی پاسخ می‌دهد، اهمیت زیادی دارد. به هر حال شاعر توانمند نباید به‌ سادگی از کنار احساسات درونی خود بگذرد و از آن‌ها برای خلق آثار خلاقانه و نوآور غافل بماند.
اشاره‌ای داشتید به خاصیت لیریکِ اشعار منزوی، که البته موضوع نظرتان بیش‌تر تبلور عشق و احساس در آثارش بود. اگر بخواهیم به وجه ترانه در آثار منزوی بپردازیم، ارزیابی شما در جایگاه ترانه‌سرا ـ که صاحب آثار شناخته‌شده‌ای در این حوزه هستید ـ چیست؟ همان‌طور که می‌دانید، تعدادی از آثار او ـ چه غزل‌ها و چه آثار محاوره‌‌ای او ـ اجرای موسیقایی هم شده و برای مخاطبان، خاطره‌انگیزند.
تسلط و دغدغه‌ی اصلی منزوی تغزل بود. آن‌قدر که در سرودن غزل خبره و موفق بود، در ترانه‌سرایی توفیقی نداشت. گرچه تعدادی از آهنگسازان روی بعضی از آثارش، خصوصاً برخی از غزل‌هایش آهنگ ساخته‌اند و این آثار مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته، ولی به هر حال منزوی در ترانه به‌ اندازه‌ای که در سرودن غزل‌های ناب و پویا موفق بود، توفیق نداشته. البته خودش هم چندان در حوزه‌ی ترانه‌سرایی، طبع‌آزمایی نکرد و اهتمامی برای ترانه‌سرایی و عرضه‌ی موسیقایی آثارش نداشت. همان‌طور که می‌دانید برای غزل‌سرایی در دوره‌ی معاصر، بنا به درون‌مایه و زبان تقسیم‌بندی‌هایی شده است. برخی از غزل‌سرایان را کلاسیک می‌دانند که از سبک و سیاق قدما، فراتر نرفته‌اند، برخی را نئوکلاسیک می‌خوانند و برخی نیز به دلیل ابداعاتی که در غزل داشته‌اند، غزل‌سرایان پیشرو لقب می‌دهند. از این منظر غزل منزوی را در کدام دسته جای می‌دهید؟
بدون شک غزل منزوی را باید جزو رده‌ی غزل امروز و غزل پیشرو دسته‌بندی کرد؛ خصوصاً آثاری که در دو سه دهه‌ی آخر زندگی‌اش سرود. در عین حال آثاری هم دارد که بیش‌تر حال‌و‌هوایی کلاسیک دارند، اما عمده‌ی آثارش را پیشرو و امروزی می‌دانم. او توانست، در دوره‌ی خود، آثاری را خلق کند که در غزلْ نوآوری و تازگی به ‌وجود آورد.
خاطره‌ی آشنایی، خاطره‌ی دیگری، که قابل‌اشاره باشد، از منزوی دارید؟ مثلاً خاطره‌ای که درباره‌ی شعر یا کتاب یا جلسه‌ی خاصی باشد که بتواند بخش‌دیگری از واقعیت منزوی را آشکار کند؟
در دهه‌های اخیر، در محافل شعری و به‌ویژه در نشریات ادبی بحثی درباره‌ی پیشگامان و پایه‌گذاران جریان غزل نو درگرفته است. گرچه اغلب از چندین نفر خاص نام برده می‌شود که سهم بیش‌تری در این زمینه داشته‌اند، اما به اعتقاد من، شکل‌گیری جریان غزل نو یا آنچه ما از آن به «غزل امروز» یاد می‌کنیم در انحصار فرد نیست و طیف گسترده‌ای از غزل‌سرایان ـ در درجات مختلف ـ در آن نقش داشته‌اند و نباید حق کسی را نادیده گرفت.
به خاطر دارم در اواسط دهه‌ی هفتاد که این بحث داغ‌شده بود، شبی با حسین منزوی مشغول گفت‌وگو بودیم. او با گلایه از فضای حاکم بر نشریات ادبی مدعی بود که برخی از آنان با تحریف واقعیت در پی برجسته‌کردن نقش دوستان و همفکران خود در پایه‌ریزی جریان غزل نو هستند و با دادن القابی چون «بنیانگذار غزل»، «سلطان غزل»، «بانوی غزل» و... به‌نوعی از پروپاگاندا دست زده‌اند. منزوی احساس می‌کرد که به سهم او آنچنان که باید و شاید پرداخته نشده است.
منزوی در شعر نو هم طبع‌آزمایی‌هایی داشت. آثار بدون وزن عروضی منزوی را چطور می‌بینید و به نظرتان چرا آن تجربیات در منزوی چندان گل نکرد؟
قطعاً آثار او در قالب‌های آزاد هرگز به پای غزل‌هایش نمی‌رسند! در این‌جا لازم است به دو نکته در باب چرایی عدم توفیق این‌گونه از آثار منزوی اشاره کنم؛ اول از همه ویژگی شخصیتی و طبع و سرشت شاعرانه اوست که بیش‌تر با تغزل و عشق موانست داشت تا مضامین اجتماعی و سیاسی. فراموش نکنیم که بستر شکل‌گیری قالب نیمایی، فضای پس از انقلاب مشروطه و شروع موج نوگرایی و تحول‌خواهی در جامعه‌ی ایرانی است. این قالب شعری در دهه‌های بعد که در حقیقت اوج شکوفایی و بالندگی خود را تجربه کرد، به‌شدت با مضامین اجتماعی و سیاسی آمیخت و موفق‌ترین آثار انتقادی و اعتراضی نیز در قالب نیمایی خلق شدند. در چنین فضایی، پرداختن به مضامین شخصی و عاشقانه چندان با ذائقه‌ی دوستداران شعر نیمایی همخوانی نداشت و مورد استقبال قرار نمی‌گرفت.
اما دلیل عدم توفیق شاعرانی چون منزوی ـ که شخصیت شعری‌شان بر پایه‌ی بنیان‌های استوار ادبیات کلاسیک شکل گرفته ـ در سرایش اشعار به‌اصطلاح بی‌وزن، دقیقاً همان کارکرد اوزان عروضی در شعر است. به‌قول فروغ فرخزاد: « وزن مثل نخی است که از میان کلمات رد شده، بی ‌آن‌که دیده شود. فقط آن‌ها را حفظ می‌کند و نمی‌گذارد بیفتند.» در حقیقت، وزن عروضی یک چارچوب، نظم و و ترتیب برای سرایش شعر است و برای شاعری که ذهن و زبانش به واسطه‌ی انس و الفت با این نظم و ترتیب، سازمان‌یافته است، سرودن شعر بی ‌وزن قماری خطرناک است. انگار سوار بر اسب واژگان، بدون دهنه و لگام به صحرای سرودن شعر وارد شود! پس دور از ذهن نیست که هر آن، این سوار در معرض سرنگونی و سقوط قرار دارد. و این اتفاقی است که برای اشعار سپید منزوی هم افتاد.
منزوی در سال‌های پایان زندگی، شرایط نابسامانی را از سر می‌گذراند. آن‌سال‌ها از منزوی خبر داشتید؟ فکر می‌کنید آن شرایط، بر وجهه‌ی ادبی منزوی هم تأثیر سوء گذاشت؟
سال‌های آخر، خاطرات ناخوشایند و گاه تلخی را به ذهن دوستان و آشنایانش متبادر می‌کند. تردیدی نیست که گرفتاری او در بند اعتیاد که در اثر ناملایمات زندگی به آن پناه برده بود، جایگاه اجتماعی و روابط شخصی‌اش را به‌شدت تحت‌تأثیر قرار داد. به هر حال مناعت‌طبع از ویژگی‌های شایسته و بایسته‌ی هر هنرمند اصیل است که متأسفانه گرفتاری‌های شخصی منزوی به این خصیصه ذاتی‌اش آسیب وارد کرده بود. البته ناگفته نماند، گرچه منزوی در واپسین سال‌های عمر برای گذران زندگی و برآوردن نیازهای خود با تنگناهای جدی روبه‌رو بود، اما هیچ‌گاه شعرش را وجه‌المصالحه قرار نداد و این درّ دری را به پای خوکان نریخت.   
 

هادی حسینی‌نژاد
1401/8/2