ماه روی دوپلکِ گنبدیات، گوشهی آن دوچشمِ ترکمنی
بین قرص و هلال در تردید، مانده تا پلک را بههم بزنی!
ابرهای هزارمسجد را شانههایت به دوش میگیرند
بغضهای غریبِ اترک را توی آغوش خویش میشکنی!
ایلِ تو توی شهر اقلیت، چادرت توی ایل اقلیت،
توی چادر، تو در اقلیت! اقلیتترین زن وطنی!
تکسواران ایل میگویند... ناخداهای پیر میدانند...
مادیانی رمیده در دامن، بندری در میانِ پیرهنی!
با سرِ ساقههای انگشتت، با دوتارِ سیاه گیسویت
تارِ استاد حاج قربان را، میتوانی تو با تنت بِتَنی!
خرمآباد را تصرف کن! بعد من را ببر به عشق آباد..
تا هلاکوی عشقِ تو باشم... تو که چنگیزجانِ عشق منی...