بغضی شکست شانهی مردان ایل را
دستی شکافت دامن دریای نیل را
وقتی که ظلمت از سر دنیا گذشته بود
در من دمید بار دگر جبرئیل را
آرام بر تمام شعورم جوانه زد
آغاز کرد حادثهای بیدلیل را
شاید مرا حقیقت این عشق بیدلیل
آنسان شهید کرد که «سید خلیل» را
من توی چارچوب جهان جا نمیشوم
کاری بکن که بشکنم این مستطیل را...