شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

با چنین لجن چه بایدم؟

هرچه کاغذِ سفید در جهان و هر کجاست
برده/ می‌برد مرا به عرصه‌ی خیال
و سرایش کلامِ دل‌پذیر؛ شعر.
*
کو، قلم کجاست؟
بنگرش اسیر پنجه‌های باد
کاغذی که درخور سرایش سرود‌های تازه‌ی من است.
کو، چه شد، کجاست؟
رفت ای دریغ زیر پایِ عابرانِ راه
این جماعتی که با شتاب رهسپار ظلمت شب‌اند
بی‌چراغ، بی‌چراغِ ماه.
*
آه، ای تباه!
ای کلام‌های طرفه‌ی نزاده، مرده‌ام!
حال با چنین لجن، چه بایدم؟
با چنین کثیف، کاغذی که یک‌سره پلشت؟
با چنین کثیف، کاغذی که یک‌سره سیاه،
                                             روسیاه؟

 

منصور اوجی

شعرها

سیم‌های یک بمب ساعتی

سیم‌های یک بمب ساعتی

گروس عبدالملکیان

در خطبه‌ی بی‌نقطه‌ی کویر

در خطبه‌ی بی‌نقطه‌ی کویر

فریاد ناصری

سطور بی تعبیر

سطور بی تعبیر

مهشید رستمی

بِالْفَحْلـَگی

بِالْفَحْلـَگی

جمال‌الدین بزن