هرچه کاغذِ سفید در جهان و هر کجاست
برده/ میبرد مرا به عرصهی خیال
و سرایش کلامِ دلپذیر؛ شعر.
*
کو، قلم کجاست؟
بنگرش اسیر پنجههای باد
کاغذی که درخور سرایش سرودهای تازهی من است.
کو، چه شد، کجاست؟
رفت ای دریغ زیر پایِ عابرانِ راه
این جماعتی که با شتاب رهسپار ظلمت شباند
بیچراغ، بیچراغِ ماه.
*
آه، ای تباه!
ای کلامهای طرفهی نزاده، مردهام!
حال با چنین لجن، چه بایدم؟
با چنین کثیف، کاغذی که یکسره پلشت؟
با چنین کثیف، کاغذی که یکسره سیاه،
روسیاه؟