ما آماده نبودیم
برای بهاری که میآمد
و برای گریز از آبگیرهایی مسموم
دمی از اسفند گذشته بود
و از مرگ زاغچهها
به بلاهت بلدرچینی میماندیم در سرما
و از سیمهای برق فراری
گفتوگویی مبسوط در ما گم شده بود
که میتوانست در بهار
ستون فقراتمان باشد
تا درد استخوانهایمان
بر تمام تنمان لنگر نیندازد
که تمام مویرگهای مغزمان
مسموم در بلوغ انار
کابوسهایمان را ورق نزند
ما آماده نبودیم
پنجرهها را بستیم و
به استحضار شمعدانیها رساندیم
کژتابی واقعیت را
در شعور ضمنی آب
وقتی که دیگر آب از سرمان گذشته بود
وقتی که از دانه و دام گریزی نداشتیم
و از مرگ زاغچهها
ما آماده نبودیم برای شکوفههای گیلاس