هادی خوانساری
شعرها
صوت ها
ویدئوها
کتاب ها
بَرآمدو بر دستهایم نشست
از ناپدیدِ دَهانش اِشاره زد که بمیر
آواره بودم به...
برآمده از قعرِ تابناک، کُلاه به زیر میاندازد
دراز میکشد بر صلیبِ راست
...
از شود لولهی گاز یکآن
ناگاه انگشتانی بزند بیرون
بلندْ ناخنهاش،...
از هر سویی که نگاهش کنی همین چشمهای غریبانه را دارد که مدام از نظرها...
این حرفها مناسبِ بَعد است
وقتی که برداشتم از سطحِ چهره حرفام را
و...