شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

شب و دریا

نشسته‌ام با شب
و به دریا می‌اندیشم
که چنین آرام
و بی‌خیال و خبر
نشسته
بر فراز سونامی‌ای سهمناک
به دریا می‌اندیشم
و
از دریا می‌اندیشم

ضیاء موحد

شعرها

تا زبان سرخشان از دار بیرون می‌زند

تا زبان سرخشان از دار بیرون می‌زند

زری قهار ترس

 همیشه عیدها روشن بودی

 همیشه عیدها روشن بودی

سوری احمدلو

ئەو ئەستێرانەی شان لە گوڵی کراسەکەم ئەدەن...!

ئەو ئەستێرانەی شان لە گوڵی کراسەکەم ئەدەن...!

شیوه عبدالهی

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

تمنا مهرزاد