اینجا باغ جهان نماست!
سنگ به سنگ نقش و
به هر نقش،
مرغی كه درختان را به نام كوچك میخواند و
هر درخت میراثدار آوازهای حزین جهان است.
هر صبح ، جارچیها از ارغوانیها میگویند و
پروانهها را به خط می كنند.
حالا
بی كه ثانیهها را تأویل كنی
از جادهی شاهی گذر كن و به تالار ملل بیا!
میبینی ؟
مغبچگانند كه تصحیح جدیدی از حافظ را پیشكش می كنند
و به تشییع می روند گلهای آنسوی باغ؛
باشد كه فردا
دوباره بر كتفهای كودكی برویند و فروخته شوند!
برایم از كنیزان بگو
بگو كه چگونه سلطان را به خواب كردند و
با زرگر سمرقندی از مثنوی گریختند؟
بگو در این باغ چگونه میتوان با شمایل ماه سلفی گرفت؟
از سینههای برجستهی ماه بگو و
این یوز منقرض را كامیاب كن!
من اما از درختی خشك در انتهای باغ می گویم؛
همو كه هرشب بر كف مادران نفسبریده شمع حاجت میشد
و بر ساحل شهیدان این خاك كناره می گرفت!
من اما
شبانه از شاهنشین بیرون میزنم
تا در بیتالخلای این باغ
با مومیایی سلطان سلفی بگیرم!
تا كدام پرنده،
كدام درخت
كدام آواز
روسری كدام مادر
اشك بگیرد از گونههای شیران سنگی،
رسته، رسته بر مزاران این دیار؟!
اردیبهشت97