کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

 متولد 1365

کارشناس زبان و ادبیات فارسی

سوابق رسانه‌ای از 1382 تا کنون

همکاری در قالبِ خبرنگار، دبیر گروه و دبیر تحریریه، با

روزنامه‌های «اعتماد ملی»، «اعتماد»، «حیات نو»، «همبستگی»، «تهران امروز»، «جام جم»، «همشهری»، «فرهیختگان»، «شرق»، «صبا»، «ایران»، «زمان»، «هفت صبح» و «اسرار»

 دوروزنامه‌ی «مناقصه‌مزایده»، هفته‌نامه‌های «تاک»، «پیام آشنا»، «تپش»، «نوین»، «صبح آزادی»، «سروش»، «مهر تابان»، «ایران جمعه» و...

ماهنامه‌های «اندیشه پویا»، «تجربه»، «نامه»، «آزما»، «دال»، «جهان کتاب»، «رودکی»، «همشهری ماه»، «گذار»، «هنگام»، «آسال»، «هنرمند»، «چاپخانه»، «دی‌وان»، «همشهری داستان»، «سرآمد» و «وزن دنیا»

فصلنامه‌های «آگاهی نو»، «نوشتا» و «نگاه آفتاب»، و سایت‌های «عروض» و «هنرآنلاین».

  • همکاری در قالب معاون سردبیر با هفته‌نامه‌ی «حاشیه»، دوهفته‌نامه‌ی «روشن»، و سایت «ایران‌آرت».
  • همکاری در قالب سردبیر با دوهفته‌نامه «مهد کودک»، ماه‌نامه «بهسان»، ماه‌نامه «هما»، سال‌نامه «خانه هنرمندان ایران» و سایت «مدآنلاین»

 

دیگر سوابق

  • انتشار کتاب شعر «تراکم»/ سال 1399، نشر افراز
  • داوری در جایزه شعر خبرنگاران
  • کسب مقام اول در جشنواره کتاب و رسانه
  • کسب مقام اول در جشنواره موسیقی و رسانه

چرا برای هر تبانیِ ناقص که کردم و نقشه‌ها داشتم، شفاعتِ اَلکن آمد جز به قرارِ باد؟

چرا برای هر تبانیِ ناقص که کردم و نقشه‌ها داشتم، شفاعتِ اَلکن آمد جز به قرارِ باد؟
به دست هر‌کس این تفنگ را دادم ـ دست‌کم بی‌تابِ تروریزم، بی‌تابِ لحظه‌های عربده ـ
این شلیکِ قبلِ شلیکِ ابنِ عربده.
باید از تمایزِ مفرط گفت، از تمایزِ بال که می‌زدم...
بداند از تمایزم،
از قرارِ بی‌خویش که نوشته بودم برای خودم، خویشم.
چرا برای آن‌که خشاب به جان دارد و می‌ترسد بگوید که خشاب به جان دارد، گلوله بود؟
اگر جواب این چرا را دادم ـ دست‌کم جواب این چرا دادم ـ ماشه را چکانده‌ام به وجوه این تمایزم؛ ای ماشه به وجوهِ این تمایزم.
ای خاک که بر ناصیه‌ کوبیده، عرق کرده، گِل کرده بود زیر ابرو.
ای جان که بر خشاب کرده، ترور کرده ـ اقلِ روایت ـ خرده‌های بازی کنار زبانِ بی‌خودی‌ام.
آتش به مقدارم زده بود بداند از تمایزم، از این‌که نوشته بود مجاورم، مجاورِ زبانِ الکی.
جزیره‌های این زمین  پرداخته بودم بنشینم پشتِ بی‌خویش که من منم لابد.
این‌ها را برای کی می‌گفتم؟ ـ دست‌کم برای کسی ـ
ملتهب بودم شاید
جان به لب بودم
در جانم چیزی می‌غرید، می‌درید که اسمش متمایزم بود.
نفحاتِ پادرگم   بلند به فواصلی که می‌شناختند و
هر بار
جز نگاهِ ملکوتم چیزی به در ‌آمد که نمی‌دانستیم چیست.
ما که باور می‌کردیم، ما که فرق می‌کردیم، ما که دشت می‌کردیم، ما که فرم بودیم.
ما که جز به ادای کلماتی که نمی‌توانستم، نمی‌شد تجهیزت کرد تا بِدَوی
بِدَوی که عاریه‌ها، در بساط هر دفتر و نادفتری
بِدَوی که امانت باشی در ناصیه‌ام باشی این‌جا.
دیگر چه می‌توانستم بگویم ببین: مثلاً ببین چه می‌توانستم وسط بگیرم
پای این سنگ، پای آن سنگ چه می‌توانستم بگیرم به قوت بازوها در کمرکشی که نداشتم؟
حالا مدام یک سرِ تازه دارد؛ یک سرِ تازه که شقیقه در اساس و نزاع می‌کند.
یک طیف منزجر، یک نامتناهیِ همین‌طوری، پای قرار باد که گفتم و نخواند.
سر عادت مثلاً ـ یک تکه از سر عادت فی‌المثل ـ این پایه.
بگرداند قبا‌، بچرخاند هر چه را پوشیده‌ام جز به قراری که پوشیده‌ام
بتواند بدود
چیز.

او که فصلِ فرصت بود، او که نسل است، چرا باید بدود آن‌طور که باید بدود؟
بی که در بهترین روزها، قشنگ‌ترین ماشه‌ها، بسوده‌ترین ترورها
بی‌آن‌که بتواند برود، چرا من نتوانستم بخوانمش؟
باید تجهیز می‌شد بین حروفِ تساوی تا من می‌خواندمش.
او اما، در روزهایی که فرق می‌شد بیندازد پشت   یا بچرخاند قامتش را بین ملافه‌های سفید، کارش را کرده بود.
من چه کار می‌توانستم بکنم؟ من کدامش را می‌خواندم؟ من چه‌کار کردم؟ من با خودم چه‌کار کردم؟ 

صابر محمدی