سیاوشِ نیمبندی است اینکه از دریا آوردهام وُ به پشت خواباندهام
نسلِ بازو، رو به او، در تختِ شکستهی جمشید را به یاد آوردهام خواندهام.
همه سرباز تیز، با گوشههای استخوانِ تراشخوردهشان زیرِ آفتابِ کاهلِ مَنگ
به تماشای زمینِ خوشبرورویی که رنگ
پاشیده بر شمایلِ تنگ نشسته میخواندند:
تن به سودای ماهِ تو بسپارم
عقرب به دامن گیرم وُ
عشق، زهرِ طوافِ صحرا کنم.
***
این ابجدِ ناتمام را انداخته بودند گوشهای طلاکوبِ سنگِ گورِ کسی حرف اولش یا. یحیی.
ــ کنارِ طفلِ کهنهای، قلبِ مخدوشِ تازهای، سینهی حرامِ ازلی، دشتِ پردامنهی حرفی، حرفِ آخرش یا ــ
چه حالِ غریبِ ابدی:
مسیرِ سنگِ صِدام به توش و توانِ حنجره بود که گره کردم با ابرو
من در این فنا، ثبتِ شفای دفتری بودم درمانِ آبلهای تشتِ تمامِ وجودِ مبارکی.
چه میکردم در این میانه بلای شمشِ سنگینی را که دردِ نهفتم بود؟
کجا مینشستم به کناری، فراغتی، گوشهی نرمِ اسبقی؟
گذشته بودم از کنجِ پَلاسِ هستی، سر به آستانِ چه تلاشی سپردم؟
ستونِ بلندِ آدم بودم، شاهِ بیحجب و حیای مردمی، لختِ گوشههای شهوتی... چیزی.
***
ابجد که جوارِ ماه بود خواندم: سربازِ بی اسب و بی ادواتِ تواَم
پدر به گوشِ شناسم خواباندهام
وَ در تعجیلِ این صورتِ چاشت،
به یاد آوردهام که لرزیدنام، نجوای باریکِ هراسیست که از ازل شستم.
دو پیوست از پیوستهای کتاب «قطع»