کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد ۱۳۷۰، ایذه، ساکن اهواز.

باران ناگهانی
که از ابرهای عقیم
به زمین تفتیده‌ی ما می‌بارید
هزار داس را در خیسی خون ما چرخانده بود
چرخیده بودیم یک‌عمر دور خویش و فکر می‌کردیم
درها روی یک پاشنه نمی‌چرخند همیشه
ایستادگی چه معنایی داشت
با پای سبز و مآیوس
رو به گندم‌زار موروثی
وقتی خوشه‌های خشم را
زیر دندان‌های آسیاب فرو می‌خوردیم
سرهایمان را در فروتنی درخت
به زیر کرده بودیم
به برف که در شقیقه‌هایمان
چند زمستان نشست و آب نشد
ما در انجماد نابخردانه‌ی زمان
چشم‌های باران‌زایمان را
در زایمان طبیعی
از دست داده بودیم
و خون رؤیا در رگ‌هایمان حرام شد
ما از چشم کدام خدا افتادیم
این چکیدن از چه در ما شدت گرفت
که در ابرهای عقیم
در نازایی زمین
به زودرس‌ترین میوه‌های کال
پشت‌ِچشم نازک کردند و گفتند
درخت هر چه پربارتر، سربه‌زیرتر
سنگ روی سر
سر روی دار
و دوندگی سگ‌های مزرعه
به چشم کدامیک‌تان آمده‌است
که ویرانی از بهار به ما سرایت کرده است
ما دست در خون هم شسته‌ایم
دست در گریبان هم
دست در جیب و جوهر انگشت‌نما فرو‌برده‌ایم
و به فربه‌گی چند شناسنامه پهلو زده‌ایم
بی‌هیچ  پشتوانه‌ای
که بید بر سر ما
که بیل بر کمر ما
که باد در عمارت بی‌شکوه‌مان
عبارت روشنی‌ست در استحاله‌ی تقویم
ما را در بزرگواری درخت تاک
در رگ و پی آماسیده‌مان
که یک جو از جریدن نیاسود
نبخشیدند
چشم باز کردیم و علفزارمان
در کشاکش سوختگی
کاج‌های کمربریده را
به دوش کشیده بود
چرا به سنگ دشنام دادیم
چون دهان به سوی ما نگشوده بود؟
حکایت غریبی‌ست
دست آنکه در خون‌مان سرخ‌تر است را
به گرمی فشردیم
آنقدر که ذوب شدیم
در دوست‌داشتن‌های دشنه‌خیز
در دهان‌های بریده از هم
در نمناکی پلک‌هایی
که ابرهای عقیم را پس زدند
لنگ می‌زدیم و راه افتادیم
پاهایمان در برف آب شدند
دست بردیم به گریبان گیاه
به گواهی زمین
به فروتنی ابر
و در خشکسالی چشم‌ها
با دهان‌هایی ترس‌خورده لبخند زدیم
لهیده و لشت
دست‌های ما یک‌جا تشنه ‌است
در کاسه‌ی خون هم
ساده بودیم و سربه‌زیر
به هر ستاره که رسیدیم
سلام نظامی دادیم
و روز بعد انگشت‌هایمان
یکی یکی افتادند
افتادیم
از شانه‌ی هم
از عمارت بی‌شکوهمان
در هوای درخت
دست زدیم و پا
که رویش از فروتنی‌ست
سرمان زیر سنگ، آسیاب شد و آخ نگفتیم
سرمان را تراشیدند و آخ نگفتیم
سرمان را بریدند و آخ نگفتیم
دیگران نگران سایه و سرو نباشید
در دنیای مردگان
سری که وجود ندارد را بالا نمی‌گیرند
دستمال نمی‌بندند.

پریسا کیانی