زمان رَمی است مگر
که سنگریزه میرود؟
بر آب میدمم
طواف میکند.
این همه ایوب
با یک زخمِ پهلو
بر آب نشسته سنگریزه میشمارند
اما خبری نیست
از شفا
و ما پیر میشویم
بعد
در ظلمات
که از پرهای غروب پرتاب میشود
پارو میکشم.
این ریشههاست
که مردگان را سیب میکند
فرشتگان صف به صف
آمین به لب گفتند:
بیا و فکر کن که شرابم
بیا و خونم باش
که خون قربانی بر کبودی رو نقش پنجه میزند.