در غزلخیز خیالت، خیره ماندم ماه را
خیره ماندم خطکشیهای سفید راه را
این خیابانهای ممتد، این خیابانهای گیج
باز هم کش میدهند این حسرت دلخواه را
حسرتت را آنچنان لب بر لب قلیان شدم
پاک خاطرخواه کردم ناصرالدین شاه را
آه از دمهای بیتو، آه از این آه، آه
بس که دلتنگ توام دیوانه کردم آه را
مانده لابد عطر یوسف توی ذهن چاه که
کفتر آزاد صحرا دوست دارد چاه را
میرساند دست ما را، عشق یعنی معجزه
ما که چیزی نیست، حتی جنّ و بسم الله را...