«وقتی که بچه بودم، روزها نقشههای زیادی در سر داشتم که هر شب بر بستر میکشیدم»
میخواهم از جنوب به خزر بروم
و هر چه استروژن غصبی را
بهنام قصبهی خود خاویار کنم
بروم به سواحل بیلهجه از مازن و گیل
به خال بیصورت و
خالی دستهای دلیر
ای آبهای بیبند!
دروغهای «راس پوتین»!
ایدههای کارگر بر خانهای حقیر!
آیا
برای باز پس گرفتنِ نفت از قیر
میشود راههای آسفالته را شوسه کرد
کلاهِ پهلوی را بالاتر گذاشت
پای قهوهی قجری را پُر بوسه کرد؟
فکر میکنم حرفهای بسیاری هست که باید از گلو به بخار معده برگردانیم که اشکمان از پیاز بی اشکنه جاریست و جیبهامان از زمان عاری
آری
میخواهم با چشمهای زارِ تزاری
از جنوب به خزر بروم
به ساحل بیلهجه از مازن و گیل
هی خواب ببینم از رؤیای کودک همسایه
بیدار شوم به بسترِ تر
تشک خیس را برگردانم
جهان زیر و رو شود