من اینک رهسپار سرزمین دیگری هستم
زمان آمد
رسید از ره
کنون بدرود ای یاران!
رفیقان! دوستان! بدرود!
ما رفتیم
اگر چه این زمان، احوال و حال دیگری داریم
ولیکن ما مدام از خویش میپرسیم
که از دندان و چنگ این گرسنه گرگها راه نجاتی هست؟
چه شد آخر؟
کجا بودند این دندان و چنگ خون فشان خونبار
نه اینکه این همه در دیگران هست و مرا جان و درون را گرگ هاری نیست
معاذ الله...
مرا هم در درون خونخوار هاری هست...
ولی من سوگمندانه مدام از خویش و از ناخویش میپرسم
که با این هار وحشی
این ستمباره
کجا آخر کجا
یک روز
مصافی سخت خواهم داد
که یا او رگ به رگ اعضای جانم را
به دندانهای خون افشان بدراند
و یا من، این حقیر نحس ناکس را
ز اقلیم وجود خود برون سازم
زمستان 1391