شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

آن شب

آن شب 
شبِ سنگین و 
شبِ سگی بود
ویترین‌ها پر از اجساد و
شهر 
پر از کمونیست‌های سرگردان،
به شوخی گفتند
فصلِ بهار است
فصل نمک
در استخرِ شور.
ما خوابمان برد
شهر در ویرانی پژمرد و
بویِ صبحِ زود نمی‌آمد
تلفن زنگ زد
برق رفت
ماشین‌ها آمدند
آدم‌ها،آدم‌ها،آدم‌ها
یک ریز حرف می‌زدند
و هر کس از درمی‌آمد
در چشم‌هایم به مهربانی 
نگاه می‌کرد.
جهانِ متعلق
به من کتمان می‌کرد
همه‌چیز مهیا بود
همه‌چیز به سرعت
از دلتنگی می‌گذشت
من از بعدازظهر
قدّم کوتاه شد
ساعتم را نگاه کردم
تلفن زنگ زد
من زنگ زدم
او 
مغز مرغ سفارش داد
و ما میز را
با گریه
ترک کردیم.

عزت‌الله بهمنی

شعرها

گاهی به این‌جا می‌رسم

گاهی به این‌جا می‌رسم

محمود معتقدی

 نه این کوچه‌ی پیچ در پیج

نه این کوچه‌ی پیچ در پیج

سیروس رومی

آه از این‌همه هجرتِ بی رفتن

آه از این‌همه هجرتِ بی رفتن

سیدعلی صالحی

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

بهزاد گرانمایه