کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد ۱۳۵۶ تهران
مجموعه‌های منتشر شده:
«جن ام جماعت بسم الله» ، «چند رضایی» و ...

رموز بر سنگ سفید

رموز بر سنگ سفید
یا تهران‌گردی با یوحنا به وهم
تو خاستگاه خودت را
و گاه خواب خودت را فراموش می‌کنی
بر نمی‌گردی ببینی دریا
آنچه برایت کنار گذاشته گاهی
راهی‌ست
که آسمان را عمیق‌تر ببینی
چرا که شاعری و شاعران ذبح‌شدگانند

از من تمام آنچه مانده است
مجاورت با اوهام کبود و اصوات سالخورده‌ی اشیای قدیمی‌ست
گواه باش تهران بر عبورم از دقایق فیروزه‌ای
مکاشفه‌ی هر روزه‌ای که هر صبح
نیمی از مرا میان خواب‌های تو جا می‌گذارد و نیمی
با گام‌های صامت به شب پرت می‌کند
وقتی صدای شیپورها می‌شنوم از کلمات

چه کسی مستحق‌تر از شاعران است؟
که کتاب بگشایند و مُهر بردارند
چرا که ذبح‌شدگانند
با سرهای جدا افتاده زیر برف‌
آنگاه که توریست‌های کاخ نیاوران
گمان می‌کنند با سرِ بریده‌ی آدم برفی‌ها سلفی می‌گیرند
و ما چون آموخته بودیم لبخند بزنیم
چشم‌های‌مان که افشای زخم بود عکس‌ را خراب می‌کرد
چرا که به خورشید پشت کرده بودیم

بر ما ببخشید اگر خورشید هراسان‌مان می‌کند
تنها ذبح‌شدگانند می‌دانند
روز عظیم شیپورها جز نوای خون نمی‌دمند
چگونه روز را می‌توان پناه دید
وقتی خورشید
دست‌های خونی‌اش را به سطح پنجره پیوند داده است؟
ستاره‌ای که بر زمین سقوط می‌کند یک روز

بی فایده بود
کشف رموزِ بر سنگ سفید
هرچه خواندیم بی فایده بود
نه نامی تازه داشت نه اکسیر درمان کابوس
کلید داوود به کار شاعران نمی‌آید
بر گوش‌ها قفل است و بر کلمات
گردی از ویرانه‌ی بابِل نشسته است
بر ما ببخشید اگر به خورشید پشت می‌کنیم
نور در پوست خود کفن شده است
و روشنایی عفونت است
و روشنایی دالان فریبِ به تاریکی‌ست
ای خاموشی در خون!
نامِ قی شده در شب!
افسَنتین!

مُهر پشت مُهر و طومارهایی به خط ناآشنا
آیا رواست شاعران که ذبح‌شدگانند
که سنگ سفید بر دست گرفته‌اند
و بر زبان‌شان جراحت تاریخ است
با خاکستر هم آغوش شوند؟
تو چرا آسمان؟
تو چرا پسرِ عصیان؟
تو چرا نور را پذیرفتی؟

بر ما ببخشید که ساکنان شب شده‌ایم
چرا که شاعریم و شاعران ذبح‌شدگانند
با پوستی که شب را بر خویش می‌کشد که مخفی بماند
با پوستی که از چراغ می‌گریزد تا هبوطِ در وهم را دریابد
با پوستی که پرهیز جمع دارد و می‌داند
پیرهن به خون شسته سفیدپوشانند
که روز عظیم شیپورها را می‌شنوند

از روزنامه‌ها صدای تحقیر ما
نور می‌شود به چشم‌های عابران
و هر خیابان رودِ خون
بر ما ببخشید که صدای‌مان جز هوهوی باد و هروله بین هجاها نبود
بر ما ببخشید
چرا که ذبح‌شدگان تنها در ردای تاریکی دیده می‌شوند
چرا که بر سنگ سفید نوشته بود
نور عفونی‌ست
و ما پذیرفتیم
و کلید داوود را به توریست‌ها دادیم
پس
توریست‌ها از ما گذشتند و نشنیدند
که دندان‌های‌مان بهم می‌خورد
و در گوش‌های‌مان صدای اسب‌های رمیده از مهرهاست
اسبی سفید با سواری کمان دار
اسبی آتشگون
اسبی سیاه
اسبی زرد...

رضا حیرانی