از در گذشت و رد شد از دربار با اسب
از خاک بارانخورده سر زد یار با اسب
اسرار خونآلود تاریخ کهن را
میگفت آن پیر کهن انگار با اسب
مردی که از میدان «ری» تا خاک «زابل»
را رفته و برگشته صدها بار با اسب
باید بگوید خاطرات تلخ وشیرین
از روزگاران کهن بسیار با اسب
اسب آفت جانهای شاهان جهان است
جان داده بهرام یل بیدار با اسب
بسیار سر از پیکر مردان عالم
افتاده در میدان پس از پیکار با اسب
ای کاش کیکاووس پیش از جنگ سهراب
میرفت میدان لااقل یکبار با اسب
ای اسب بعد از مرگ رخش و مرگ شبدیز
هرگز نمیگردد کسی سالار با اسب