فاجعه
تلفنی که زنگ نمیزند
که چشم دوخته
صدایی در گوشهایی که صدا که ذرات پاشیده در هوا پراکنده باید
در سکوت ماشینها
فضای باز شاخهها
در پس زمینه
خاکستر
بال بگشاید
چهارشنبه باشد
چهارشنبه قدمزدن
نفس کشیدن
نرفتن بهتر
و یا رفتن
برای مال به خاکان و
در قایق و
سکه برچشمان
ما آن یکی دستهایم
سفید یا خاکستر
چهار شنبه باشد
چهارشنبه تا صبح عرق کرده
در خواب دویده
در فرار از آیندهای
که دید
مراسمی
که بود
چهارشنبه بود و
روز از روزنهای شیشهای بر عکس بر دیوار
تکان میخورد
و عادت نداشت به چراغ
به کسی که روی خط راه میرفت و
بر میگشت
میرفت و
بر میگشت
رفت
برایت آسمان را تکه تکه
ابر کرده زیر پایت
تکه تکه
رنگ آبی خیالت
گفت برخیز و برایم شب بیاور
بلند شد
آسمان خم شد و
زمین
انسانهایش را پس داد