شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

 پدر گندم‌ها را که آورد
برنج‌ها را خورده بودیم
هفت ساله بودم

 پدر گندم‌ها را که آورد
برنج‌ها را خورده بودیم
هفت ساله بودم

مامان می‌رود
ردّ نگاهم خشک می‌شود
تا پیچک مادربزرگ
...

به سیگاری پناه می‌برم
که کاشته‌ام میان دندان‌هایم
دیواری که خم...

تک نگاری

شعرها

تبانی

تبانی

رویا الفتی

برهنه ات به خانه می آید

برهنه ات به خانه می آید

فهیمه جهان آبادی

شغل تمام وقت

شغل تمام وقت

بکتاش آبتین

بر صبحِ تو نفس بیاویزم

بر صبحِ تو نفس بیاویزم

صوفیا آهنکوب