قمر در خانه
خانه گرد بر گردم عقربوار دُم میجنباند
نیشها میزندم، نیشها
نوشها به بانگ نوشانوش بر خاک میفشانی
عقربهای مست و پاتیل
گرد سرم دم گرفتهاند
پاتیلهای نذری میگردانند.
«آرام باش»
«آزاد باش»
«نومید نباش»
هی میگویی و
میانهی این باش و نباش غوغاییست
با جماعت غوغا چه کنم؟
-عقربهای دُمجنبان و مست-
آرام، میگیرم راهم را
به خانه میبریام:
قمر در خانه
جام نوشی به دست و
دستی دگر به نیش
رقصی چنین عقربسا
میانهی باش و نباشم آرزوست
میدانم آرزوست
رقصی چنین و
میدان میدان رقص: ترق ترق
چوبها به کمرگاه هم نیش میزنند
گُر میگیرند: ترق تروق
میدان گر میگیرد
رقصی چنین میدانوار
دوار و گردان
پاتیل می گردانند
مست و نیشزنان
رها میشود میدان
بادآسا، رها و آزاد
آزادی از ما میگذرد
تو میرقصی عقربآسا، رها، زلف بر باد
با رخساری ماهگون که عقرب زلف کجت بر آن میخزد
میگویی «آزاد شو»
گرد سرم خط میکشی
باد میآید و دم میگیرد
عقربها از گرد سرم
از خیالم
دور
دورتر
میدان میگیرند و جرعههایشان به خاک
بر گیسوان تو جاخوش میکنند
بر گیسوان تو
تو با آن روی ماهگون
باد میآید دمان
مباد که دستهای از گیسو به روی ماهگون
مباد که باد مستی کند
مباد که قمر در عقرب شود.