در روزِ بینامهی من
حکایتِ زنیست
با فونتِ درشت و آبی
مسافرِ بایر و دریا
روزهای شنبه
روی یک صندلی
بلقیسوار مینشیند
لبخندش را
برای همهی صورتها قسمت میکند
مثلِ تیتری بزرگ و سیاسی
در صفحهی اول
ابروانِ گرهآلودش را نشان میدهد
در پیشخوانِ قصه
که دادگاه کوچکیست
از سیاست و زیرکیاش
میگوید.