تو را در ظهر گرمی در تابستان
از دست دادم
پاهایت را
که مثل سرودهای اول انقلاب
جسور و جوان بودند...
حالا نه
تو را از روز نخست از دست داده بودم
لبهای نارنجیات را در هجده سالگی
همانطور از دست دادم
که لبهای سیاهت را در سیسالگی
تو نیستی
نبودنت
مثل ظهر تابستان در میدان انقلاب
کلافهام میکند
نبودنت
مثل صبح بعد از کودتا...
سال بدیست
عروس بالا بلند
سال بدیست
سال خون مرتضاست
نبودنت مثل خون مرتضا تازه است...
قلبِ هم، نه
چشمِ هم، نه
ما پای هم بودیم
هجده سالگی را میدویدیم
با چشمهای بسته
به سمت بیخوابی
به سمت سیسالگی
به سمت صدای اتوبانی که از روبهرو میآمد...