بپیچ در کلماتی که با تو میرقصند
میان اینهمه شب، شاعرانه روشن باش
بیا دو چشم پر از اتفاق را بنویس
بیا و راوی حرف نگفتهی من باش
پرندههای گرفتار باد را بنویس
بهانههای دل بیقرار را بنویس
برای چشم خودت بیکران دریا را
برای من شب بیانتظار را بنویس
پرندهای بنویس و به بال و پر برسان
ستاره ای بنویس و در آسمان بگذار
و چند شاخه گل سرخ و شاخهی زیتون
کنار اینهمه ویرانی جهان بگذار
بلند شو که به رؤیا سفر کنی حتی
اگر که رفتی و یک جان پر غم آوردی
بلند شو، سرودستی تکان بده حتی
اگر که بغض رسید و نفس کم آوردی
برقص با کلماتی که با تو میرقصند
برای غربت انسان ترانهای بنویس
برای هر دل آشفتهای، دلارامی
برای هر سر بیشانه، شانهای بنویس
تو شکل روشن آبی و جان آرامی
تو نور منتشری در شب سیاهیها
بخند آبی روشن، بخند و دریا باش
برای دلخوشی موجها و ماهیها