زخمهایت را نشانم بده سیاه
نشانم بده کبود
و تمام سکانسهای بعد
توی راهروهای یک تیمارستان
دستهایت را بگیرم سخت
ببوسم محکم
تمام شد
تو برگشتهای
جنازهها را فراموش کن عزیز من
دیوانگی دبیرستانی بود
که ما را به جنگ میبرد هر صبحگاه
بیپناهی صدای کوچک من بود
که میجنگید
با صدای بلند گوها
- خدایا! دلهای ما را ...../ خطا بروند گلولهها
- خداوندا! به ما ...../ خطا بروند گلولهها
- پروردگارا ! آنانکه ...../ خطا بروند گلولهها
- بار خدایا! پدران و ...../ خطا بروند گلولهها
- معبودا! ما را از ...../ خطا بروند گلولهها
بار الها!
قادرا!
خطا بروند گلولهها