به حسین جلالپور
شرف نفس لا...
تو خوابیدهای
یا ما خودمان را به خواب زدهایم؟
سکوت ما را بر شانه میبرد
باید زمان را بشکافم
که ببوسم ماه افتاده را
که از جاده بشویم خونت را
که حل شوم در ماه
شرف نفس...
غم پستان در دهان ما گذاشته بود
ما خودمان را به فراموشی سپرده بودیم
تنها تو فراموش نمیشدی
کبوتر دونیم شد
نیمی به آسمان رفت
نیمی دیگر
نیمی اشک شد و نیمی خون
نامت را ادامه میدهم
پروانهای بر سینهام مینشیند و خاکستر میشود
باید برگردم و ببوسم ماه افتاده بر جاده را
باید بیایم
خونت را مسح بکشم بر من
شرف...
اعلامیه شدهای
شادروان شدهای
بر زمین افتادهای
غم ما را بزرگ کرده و
کلمه
شکسته است
تو خوابیدهای یا ما خودمان را به خواب زدهایم؟