در زن درخت گلابی ميوه میدهد
در زن ميدان آزادی دور میزند
در خيابان انقلاب يك لنگه كفش
پياده میرسد به چهارراه وليعصر
سيگارش را خاموش
دلش را روشن
چشمها را میسپارد به بدنهای سرگردان
تياتر خيابانی
صدای بلند زن ِ ليف فروش
صدای خشداری آهسته میگويد:
«همه جورشو داريم»
در زن درخت گلابی خشك میشود
در زن چهارراه كالج میايستد گوشهای
فردوسی ز سكو پايين میآيد
زن را میرساند به توپخانه
سيگاری روشن می كند
نيمكتهای ناصرخسرو روشن شده اند
كسی می گويد: «تهران متولد شد»
در زن كودكی فرياد میكشد.