شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

رگ‌هایم ریشه‌های درختند

رگ‌هایم ریشه‌های درختند 
و از حواسم پنج شاخه‌ی خشک، آویزان تاب تصویرت
باد می‌خوری به بند خیال وُ تداوم وزِشی میان سبز و سرخ
صورتت انعکاس ظهرِ آرام برکه در آینه‌ی ابر
و فرود پلک‌هات انگار، که صیقل آب به پیشانیِ برگ 
صدای زنجره می‌دهد نفست 
ها  که می‌کنی سمت مشرق شانه 
لرز که می‌افتد به تنه‌ام
شاخه‌هام که می‌خورند درهم 
به عبور پرنده‌ای در آن بالا 
به جراحت خنثی‌یِ ابر
و تنفسِ خس‌دار خاک  
 می‌گویم وزنت سنگینی می‌‌کند روی حس ششم‌ام 
خم میشوم از میانه‌ی آه و پنجه می‌اندازم به کشاله‌ی باد 
سایش کرخ‌اش بر خالیِ برکه
و تبانیِ ضمنی‌اش با خاطره‌ی برگ
می‌گویم آن نگاه، حق داشت هنوز هم واقعی باشد
تا که چرخشی تغزلی به رویشِ انزوایی مفرط 
گیرم هزارسال هم که بمانم
خون می‌خواهد این ریشه‌ها آخر
سرخ که ببارد سرتاسری 
جریان کند در آوندها
رسوخ کند تا زیر پوسته 
تر کند جای آن بندهای فرضی را
و مثلا رد صدای آدمی از همین پیش پا 
آنوقت می‌شود از روز خواست تا چرتی بزند زیر این سایه
 از هوا تا مبالغه کند کمی در بودن
و بعد از زنانگی‌یِ ده انگشت حرف زد   که لمس می‌کنند جوانه‌ی یک برگ تازه را 

فرشاد وکیلی

شعرها

آزارِ تازه

آزارِ تازه

محمدعلی بهمنی

سفرنامه

سفرنامه

عبدالعلی عظیمی

واگیری

واگیری

عبدالعلی عظیمی

بمب

بمب

بکتاش آبتین