شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

حال یک شاهزاده را دارم داده بر باد تاج و تختش را

حال یک شاهزاده را دارم داده بر باد تاج و تختش را
مثل باغی که ناگهان طوفان می‌بَرَد آخرین درختش را
غربتم آن پرنده در مه بود که گلوله به دیدنش آمد
صبح باران گرفت و پوشیدند شاخه‌ها خون لَخت‌لَختش را
با خودم فکر می‌کنم یک روز نام این زن بهار خواهد شد
پس مبادا که باد بسپارد به زمستان کلید بختش را
با خودم فکر می‌کنم حتمن یک بهار دوباره در راه است
باغ از یاد می‌برد کم‌کم آخرین روزهای سختش را
 

سحر اسدی

شعرها

مرا از این‌که منم عاشقانه‌تر بنویس

مرا از این‌که منم عاشقانه‌تر بنویس

عادل سالم

«به تو که عاشقت شدم اما شوهرت به زبان زیردریایی‌ها حرف می‌زد»

«به تو که عاشقت شدم اما شوهرت به زبان زیردریایی‌ها حرف می‌زد»

مرتضی بختیاری

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

آزاده بدیهی

بر صبحِ تو نفس بیاویزم

بر صبحِ تو نفس بیاویزم

صوفیا آهنکوب