سرخ به دنیا آمدم...
و مردی که در آشپزخانه
چشمهای مادر را سرخ می کرد
با تکه استخوانی تیز،
بر سرم می کوبید...
سرخ، سبز شدم
و روی نیمکت های سرخ نشستم
و دست هایم که جدول ضرب بلد نبودند، سرخ شدند
آجر های سرخ
با ترانه ی ناخوش آژیر
کوچه را بند آوردند
تا امدادگران سرخ دیرتر برسند
و بچه های سرخ، خاکی شوند...
بلوغ، تک پوشی بود ست شده با لبخندی سرخ
و مردی که مرا بهشتی میخواست
در پیاده رو صورتم را سرخ کرد
و خونی را که از تابوت ها میچکید
به گردن گناه من انداخت
پایان نامه ی پسرم در خیابان سرخ شد
و خودش دیگر به خانه نیامد
و من / آن قدر کاردها را فرو دادم
که متولد شدم در اژدهایی سرخ
تا بسوزانم برگه ی بازجویی را...
پایان نامه را...
و ببلعم
تیزی استخوان را...
ترانه ی ناخوش آژیر را...
آجر های سرخ را...
میله را / طناب را...