گل اینکه ندیده ای
پنهان از شاخه در یقۀ توست
به خار از نشسته در رگ
خونم به شُره روی شقیقۀ تو ایستاده است
بیمارستان سیاری برای لوله های خون
در پنهان از یقۀ تو
به شاخه رنج است
به شاخه خون است
در سراپردۀ کدام راهرو
به چکه از افتادن است
کلمات کوچکی در سُرم
دهانی به کلمه در تو گشوده است
دکمه از دنده هایت باز می کنم
به اینکه سطر
به اینکه خون
به اینکه نازکای رنج
سر بر بالش این صدا نهاده در حیرتم
لختی بایست
کلمات برهنه در سُرم
خون بالا آورده اند
مرز میان شاخۀ فرو رفته در یقه
با سطر نوشته میان دنده ها پیدا نیست
لختی بخند
به چکه از چشم
در ورید رگها
شاعر پیدا نیست
به سفید از محلفه ای
جهان برهنه اش را
جهان تاریکش را بپوشانید