شب ارغوان است از آواز لبریز است
میخوانند باهم
رهگذرانی که از دل شب میگذرند
زنی چراغ مینهد کنار راه
تا نشان گامهای عشق را بیابد
و صدای باد را از پر بالهای صبح بشنود.
شب بر طاق
سیاهی نشسته بر در و بام
با حجم اندوهی که به هر سو میخزد
زن میخواند:
های جویای آن ارغوان پیراهنم
که باد بوی تنش را میجوید
و عشق از نگاهش سر میگیرد
کدام کس او را صدا زده است
که شب از ارغوان لبریز است
باد میگذرد
با آواز عشق بر لب
و تنگ شرابی در بر
باد میخواند:
قامت بلند
سینهسرخ
ارغوان تن
دریا وکوه از طاقت تنت حیرانند
تن در کدام جویبار شستهای؟
دل از کدام عشق روئین نمودهای؟
های
چهر پنهان مدار
که شب از آواز لبریز است