شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

زمین دارد غروب می‌کند

زمین دارد غروب می‌کند
بی‌آن‌که سخنی بگوید با سرخی خود
وخون در تجربه‌ی قاعدگی 
زمانش را به کندی سپری می‌کند

چاقویی دارد
ادامه‌ی رود را می‌برد
بی‌آن‌که ادامه‌ی مسیر مهاجران را بداند
آب از انحنای گلو
مسیر دریا را می‌پرسد

باد به سُخره می‌گیرد
و وزیدن مردن
جریان ممتد فراموشی می‌شود

یادت
برفی است 
که خون کولبری آبش می‌کند
گلی در گلوله‌ای از تو در سر دارم.
 

سروش جعفرقلی

شعرها

آه از این‌همه هجرتِ بی رفتن

آه از این‌همه هجرتِ بی رفتن

سیدعلی صالحی

مثل همیشه مرگ تو را خواب دیده‌ام

مثل همیشه مرگ تو را خواب دیده‌ام

حسن زینلی مقدم

نقابی از خوشبختی

نقابی از خوشبختی

احمدرضا احمدی

من می‌دانم که  «ترس و لرز»،  موسیقایی‌تر از «موسیقی»ست،

من می‌دانم که  «ترس و لرز»،  موسیقایی‌تر از «موسیقی»ست،

علی قنبری