شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

زمین دارد غروب می‌کند

زمین دارد غروب می‌کند
بی‌آن‌که سخنی بگوید با سرخی خود
وخون در تجربه‌ی قاعدگی 
زمانش را به کندی سپری می‌کند

چاقویی دارد
ادامه‌ی رود را می‌برد
بی‌آن‌که ادامه‌ی مسیر مهاجران را بداند
آب از انحنای گلو
مسیر دریا را می‌پرسد

باد به سُخره می‌گیرد
و وزیدن مردن
جریان ممتد فراموشی می‌شود

یادت
برفی است 
که خون کولبری آبش می‌کند
گلی در گلوله‌ای از تو در سر دارم.
 

سروش جعفرقلی

شعرها

تنها صداست که می‌ماند

تنها صداست که می‌ماند

فروغ فرخزاد

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

فرزانه میرزاخانی

این روزا ...

این روزا ...

سیمین چایچی

در جهانی دیگر

در جهانی دیگر

مهستی حسینی