آمدند
آمدید
از سلسله جبال گریه
آمدم
با ژست سبز اژدها
در فردای فندقها
- دیروز زرد پاییز است
درختان
با امکان عریان دستان
در مقامات شاد باران
و ناگهان این من
مغموم تابستان
از باغهای مست آسمان
با نگاری کاشغری در عمارت کلاهفرنگی
پیرامون آهوان
به سال نهصدوپنجاه هجری
و رویید شاهد باران بر سنگ گوری از شعر سعدی:
- هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم...
و عشقهایش را گرفتم
و به سایه رفتیم
- مغولی ممنوع
چشمهایم را
روبهروی سازمان بینش دزدیده
و اطراف میرداماد
دلم را در یک خرازی
از ترس کرگدنها جا گذاشتم
عقلم آبی میدود
لبم صورتی میخندد
دستم تاریک است
- دیشب
حدود هزار روح نزدیک صبح
به غارت رفت
و ما بندر بدن را
به قصد فرشته
تا آنسوی گلایل به ترک گفتیم
- اما ای بهار هر آیینه!
از بابل زمان
در زمستان زبان
عشق نیست اینجا در.