مادرزاد کور نبود
گداخت چشمانش را با صاعقهای
که در سوزن بود
پاک کرد حافظهای را که در پرو بال داشت --
پرواز را به قیچی بسپار
سپردم و در فروغ بال هواپیمایی که
سوخت و من سوختم
در آتشی که گرفته بود!
«چه کنم» را حذفیدم و روی کفلی سفید که از اسب بود
دوستتدارم را نوشتم و
داغگاه همان نزدیکیها بود
تغزل داغگاهی به باسن او هم سرایت کرد
برو از بالا بالا برو
نگاه کردم و دیدم کرده بود
عدهای اما از نُک کوه همان کوه
(سمت چپ صحنه)
پایین میآمدند در و با عجله!
- سیمرغ قطعه قطعه شده
علاج دل ماست!
تاریخ انقضا هم ندارد