حتی گرفتند آرزوی دیدنت را
این روزها از من تو را از تو منت را
حتی خدا بو برده از تو در قنوتم
چادر نمازم میدهد بوی تنت را
بو کردهام صدبار از روزی که رفتی
پیراهنت پیراهنت پیراهنت را
آتش گرفت این مزرعه این دست و آن دست
بر باد خواهد داد آخر خرمنت را
قلب مترسک مشتی از انبار کاه است
پیدا نمیشد کرد آسان سوزنت را
...
شاید فراموشت کنم یک بار دیگر
باید به خاطر آورم دل کندنت را
تردید ابراهیم میپیچد به دستم
وقتی که عشق آماده کرده گردنت را
آغوش خود را میگشايد درد بر من
وقتی كه میگيری در آغوشت زنت را
من لیلیام... تنها زلیخا میتوانست
با چشمهای بسته نفرین کردنت را
زن نیستم آهم... به قول مادر این آه
یکروز میگیرد به قرآن دامنت را...