شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

تو را لای پارچه‌ی سفید تحویل گرفتم

تو را لای پارچه‌ی سفید تحویل گرفتم
باید کنار می‌رفت
چنگال‌ها روی هم می‌ریخت
و نیمی از من را جدا می‌کرد
سینه‌های ورم‌کرده‌ی درد 
ایمان مرگ هستند
برگرد
به صورتم نگاه کن
با دست‌های سردت جلوی بدبختی را بگیر 
پرده را کنار‌بزن
ببیند خواب بودی
و من هر‌بار به شکل تازه‌ای بیدار شدم
بی‌آن‌که بدانم کدام اتاق را فرش کنم
کدام را انباری

بیتا علی اکبری

شعرها

نفست را حبس کن

نفست را حبس کن

محمد شیرازی

 از امید و ناامیدی

از امید و ناامیدی

عبدالعلی عظیمی

پنج شعر از سیروس نوذری

پنج شعر از سیروس نوذری

سیروس نوذری

بی‌شرف های دور من: بسیار

بی‌شرف های دور من: بسیار

فرزین منصوری