شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

تو را لای پارچه‌ی سفید تحویل گرفتم

تو را لای پارچه‌ی سفید تحویل گرفتم
باید کنار می‌رفت
چنگال‌ها روی هم می‌ریخت
و نیمی از من را جدا می‌کرد
سینه‌های ورم‌کرده‌ی درد 
ایمان مرگ هستند
برگرد
به صورتم نگاه کن
با دست‌های سردت جلوی بدبختی را بگیر 
پرده را کنار‌بزن
ببیند خواب بودی
و من هر‌بار به شکل تازه‌ای بیدار شدم
بی‌آن‌که بدانم کدام اتاق را فرش کنم
کدام را انباری

بیتا علی اکبری

شعرها

یک تفنگ 

یک تفنگ 

مجتبی هژبری

و آینده‌ام را درخت کرده‌ا‌‌ند

و آینده‌ام را درخت کرده‌ا‌‌ند

شاهنده سبحانی

سرآخر

سرآخر

ستار جانعلی‌­پور

چقدر باید پرنده شد

چقدر باید پرنده شد

سیدعلی صالحی